انواع خوانش و انواع لحن ها برای خوانش اشعار و متون
خواندن : انتقال کدهای تصویری به ذهن وتبدیل آن ها به کدهای صوتی است.
انواع خواندن:
1 ـ صامت خوانی
2 ـ مستقل خوانی
3 ـ خطابی
روش های زیر نیز از شیوه های خواندن هستند که می توانیم آنها را هم جزو انواع خواندن در نظر بگیریم:
4 ـ خواندن با دقت ‹‹ گوش کن وبگو ››
5 ـ خواندن انتقادی ‹‹ به دوستانت بگو ›› ‹‹ بگرد وپیداکن ››
6 ـ خواندن تحلیلی
7 ـ خواندن التذاذی ‹‹ خواندن رمان ››
8 ـ کند خوانی
9 ـ تند خوانی
‹‹ اجرا در کلاس بطور عمدی مثلاخواندن در 3 دقیقه برای بررسی میزان درک وفهم ››
10 ـ خواندن اجمالی ‹‹ روزنامه خوانی ››
خوانش متن : شامل متون نظم ونثر است . درخوانش متن توجه به موارد زیر ضروری است:
الف - رعایت آهنگ
ب - توجه به لحن کلام
ج - رعایت تکیه :تکیه ، فشارآوایی است که روی هجاهای کلمه ایجاد می شود وموجب برجسته شدن هجاهای کلمه می شود.درمورد کلمات چندهجایی بایدتوجه کنیم که تغییردرمعنی کلمه می شود.مانند:سبزی (به معنی سرسبزی وطراوت) ،سبزی(سبزهستی)
ولی(سرپرست) ،ولی(امّا)
د - رعایت مکث ودرنگ
ه - رعایت ایستگاه های آوایی : منظورازایستگاه های آوایی ، جاهایی است که سخن نیاز به قطع ووصل وکشش های آوایی دارد وبه عبارتی رعایت زیر وبم کلمات است.
لحن:
لحن یعنی آواز خوش و موزون، نوا، کشیدن صدا یا اجتماع حالت های صداهای مختلف( دهخدا). لحن نحوه ی خواندن و بیان کردن جملات است با توجه به شرایط موجود و فضای حاکم بر جمله و کل متن. انواع لحن و آهنگ های کلی زبان فارسی را می توان عبارت از موارد زیر دانست:
خوانش متن - لحن ها
لحن ها:
1- لحن ستایشی: ستایش مخصوص خداست و شاعر یا نویسنده در آن خداوند را به خاطر آفرینش بی همتا، قدرت بی نظیر و الطاف فراوانش می ستاید. در این هنگام خواننده نیز باید خود را موجودی از آفریده های او بداند که تسلیم و شاکر بخشش ها و آفرینش اوست.در خوانش چنین متن هایی باید تقدس بارگاه خداوندی و صمیمیت رابطه ی بنده با آفریدگار را در نظر داشته باشیم. لحن کلام در این متن ها در عین تواضع و فروتنی کمی هم ملاطفت آمیز است اما وجه غالب آن تواضع در چهارچوب ادب و همراه با صمیمیت است.
***************************
آفرین جان آفرین پاک را آنکه جان بخشید و ایمان خاک را
عرش را بر آب بنیاد او نهاد خاکیان را عمر بر باد او نهاد
آسمان را در زبردستی بداشت خاک را در غایت پستی بداشت
آن یکی را جنبش مادام داد وان دگر را دایما آرام داد
آسمان چون خیمهای برپای کرد بی ستون کرد و زمینش جای کرد
کرد در شش روز هفت انجم پدید وز دو حرف آورد نه طارم پدید
مهرهی انجم ز زرین حقه ساخت با فلک در حقه هر شب مهره باخت
دام تن را مختلف احوال کرد مرغ جان را خاک در دنبال کرد
بحر را بگذاشت در تسلیم خویش کوه را افسرده کرد از بیم خویش
بحر را از تشنگی لب خشک کرد سنگ را یاقوت و خون را مشک کرد
روح را در صورت پاک اونمود این همه کار از کفی خاک او نمود
عقل سرکش را به شرع افکنده کرد تن به جان و جان به ایمان زنده کرد
کوه را هم تیغ داد و هم کمر تا به سرهنگی او افراخت سر
گاه گل در روی آتش دسته کرد گاه پل بر روی دریا بسته کرد
نیم پشه بر سر دشمن گماشت بر سر او چار صد سالش بداشت
عنکبوتی را به حکمت دام داد صدر عالم را درو آرام داد
بست موری را کمر چون موی سر کرد او را با سلیمان در کمر
خلعت اولاد عباسش بداد طاء و سین بیزحمت طاسش بداد
پیشوایانی که ره بین آمدند گاه و بیگاه از پی این آمدند
جان خود را عین حیرت یافتند هم ره جان عجز و حسرت یافتند
درنگر اول که با آدم چه کرد عمرها بر وی در آن ماتم چه کرد
بازبنگر نوح را غرقاب کار تا چه برد از کافران سالی هزار
باز ابراهیم را بین دل شده منجنیق و آتشش منزل شده
باز اسمعیل را بین سوگوار کبش او قربان شده در کوی یار
باز در یعقوب سرگردان نگر چشم کرده در سر کار پسر
باز یوسف را نگر در داوری بندگی و چاه و زندان بر سری
باز ایوب ستمکش را نگر مانده در کرمان و گرگان پیش در
باز یونس را نگر گم گشته راه آمده از مه به ماهی چند گاه
باز موسی را نگر ز آغاز عهد دایه فرعون و شده تابوت مهد
باز داود زرهگر را نگر موم کرده آهن از تف جگر
باز بنگر کز سلیمان خدیو ملک وی بر باد چون بگرفت دیو
باز آن را بین که دل پر جوش شد اره بر سر دم نزد خاموش شد
باز یحیی را نگر در پیش جمع زار سر بریده در طشتی چو شمع
باز عیسی را نگر کز پای دار شد هزیمت از جهودان چند بار
باز بنگر تا سر پیغامبران چه جفا و رنج دید از کافران
تو چنان دانی که این آسان بود بلکه کمتر چیز ترک جان بود
چند گویم چون دگر گفتم نماند گر گلی کز شاخ میرفتم نماند
کشتهی حیرت شدم یکبارگی میندانم چاره جز بیچارگی
ای خرد در راه تو طفلی بشیر گم شده در جست و جویت عقل پیر
در چنان ذاتی من آنگه کی رسم از زعم من در منزه کی رسم
نه تو در علم آیی و نه در عیان نی زیان و سودی از سود و زیان
نه ز موسی هرگزت سودی رسد نه ز فرعونت زیان بودی رسد
ای خدای بینهایت جز تو کیست چون توئی بیحد و غایت جز تو چیست
هیچ چیز از بینهایت بیشکی چون به سر ناید کجا ماند یکی
ای جهانی خلق حیران مانده تو بزیر پرده پنهان مانده
پرده برگیر آخر و جانم مسوز بیش ازین در پرده پنهانم مسوز
گم شدم در بحر حیرت ناگهان زین همه سرگشتگی بازم رهان
در میان بحر گردون ماندهام وز درون پرده بیرون ماندهام
بنده را زین بحر نامحرم برآر تو درافکندی مرا تو هم برآر
نفس من بگرفت سر تا پای من گر نگیری دست من ای وای من - عطار کدکنی نیشابوری
2- لحن نیایشی: ( تضرع- مناجات- نجوای دوطرفه- درد دل – در گوش دل با ما سخن میگوید- الهام)
در لحن چنین متن هایی باید تضرع و اظهار نیاز به درگاه خداوند محسوس باشد. متن در نهایت خاکساری خوانده می شود. باید بدانیم که در مقابل چه عظمتی قرار گرفته ایم. انسان در این زمان خود را بسیار کوچک فرض کرده، آن چه را که در حضور دیگران نمی تواند بیان کند با آه و زاری یا شکر و سپاس بیان می کند.. هر چند آهنگ اغلب جملات افتان است در لحن نیایشی افتان بودن آهنگ جمله بسیار محسوس تر است.
ای خدا ای فضل تو حاجت روا با تو یاد هیچکس نبود روا
اینهمه ارشاد تو بخشیده ای تابدین بس عیب ما پوشیده ای
قطره دانش که بخشیدی ز پیش متصل گردان به دریاهای خویش
قطره علم است اندر جان من وارهانش از هوا وز خاک تن
دفتر اول-1888
یاد ده ما را سخن های دقیق که ترا رحم آورد آن ای رفیق
این دعااز تو اجابت هم زتوست ایمنی از تو مهابت هم زتوست
گرخطا گفتیم اصلاحش تو کن مصلحی تو ای خداوند سخن
کیمیا داری که تبد یلش کنی گرچه جوی خون بود نیلش کنی
دفتردوم-692
خداوندگارا نظر کن به جود که جرم آمد از بندگان در وجود
گناه آید از بندهی خاکسار به امید عفو خداوندگار
کریما به رزق تو پروردهایم به انعام و لطف تو خو کردهایم
گدا چون کرم بیند و لطف و ناز نگردد ز دنبال بخشنده باز
چو ما را به دنیا تو کردی عزیز به عقبی همین چشم داریم نیز
عزیزی و خواری تو بخشی و بس عزیز تو خواری نبیند ز کس
خدایا به عزت که خوارم مکن به ذل گنه شرمسارم مکن (سعدی- آغاز باب دهم)
3- لحن مدحی: ( نعت و منقبت) نوشته ای است درباره ی انسان که شاعر از طریق آن ، با کوچک تر دانستن خود در مقابل ممدوح به بیان مطالبی می پردازد. مدح را می توان به چند دسته تقسیم کرد.
برای ستایش غیر خدا از جمله: پیامبر (ص)، بزرگان دین و علم و.... متن مدحی کمی نسبت به لحن ستایشی صلابت و استواری دارد و بنا بر میزان مدح اوج و فرود می یابد.
خواجهی دنیا و دین، گنجِ وفا صدر و بدرِ هر دو عالم، مصطفی
آفتابِ شرع و دریای یقین نور عالم، رحمة لِلعالمین
جانِ پاکان، خاکِ جانِ پاک اوست جان رها کن، آفرینش خاکِ اوست
خواجهی کونین و سلطانِ همه آفتابِ جان و ایمان همه
صاحبِ معراج و صدرِ کاینات سایهی حق، خواجهی خورشیدِ ذات
هر دو عالَم بسته بر فتراک او عرش و کرسی، قبله کرده خاک او
پیشوای این جهان و آن جهان مقتدای آشکارا و نهان
مهترین و بهترینِ انبیا رهنمای اصفیا و اولیا
مهدی اسلام و هادی سُبُل مفتیِ غیب و امام جزو و کل
خواجهای کز هرچه گویم بیش بود در همه چیز، از همه در پیش بود
خویشتن را خواجهی عرصات گفت انما انا رحمة مهدات گفت
هر دو گیتی از وجودش نام یافت عرش نیز از نام او آرام یافت
همچو شبنم آمدند از بحر جود خلق عالم بر طفیلش در وجود
نور او مقصود مخلوقات بود اصل معدومات و موجودات بود
حق چو دید آن نور مطلق در حضور آفرید از نور او صد بحر نور
بهر خویش آن پاک جان را آفرید بهر او خلقی جهان را آفرید
آفرینش را جز او مقصود نیست پاک دامنتر ازو موجود نیست
عطار کدکنی نیشابوری
محمد کافرینش هست خاکش هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بینش طراز کار گاه آفرینش
سرو سرهنگ میدان وفا را سپه سالار و سر خیل انبیا را
ریاحین بخش باغ صبحگاهی کلید مخزن گنج الهی
نظامی گنجه ای
على آن شیر خدا شاه عرب الفتى داشته با آن دل شب
شب ز اسرار على آگاهست دل شب محرم سر الله است . . .
شهریار
4- لحن تعلیمی : این لحن که به لحن اندرزی نیز مرسوم است، تلاش می کند با گویشی آرام و آهسته، در دل شنونده نفوذ کرده و نکات خوب زیستن را به مخاطب خود القا کند. نویسنده ی این گونه متون، خود را به جای انسانی آگاه می گذارد و از زبان او که بیشتر شبیه به پدران و معلمان دلسوز است با مخاطب خود سخن می گوید.در مواردی که مخاطب پایین تر از گوینده قرار دارد کمی هم به تحکم نزدیک است.
زاهدی مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند.
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کاین ره که تو می روی به ترکستان است
چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت : ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت : در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید . گفت : نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که بکار آید.
اى هنرها گرفته بر کف دست عیبها برگرفته زیر بغل
تا چه خواهى گرفتن اى مغرور روز درماندگى به سیم دغل سعدی
ز خاک آفریدت خداوند پاک پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
حریص و جهان سوز و سرکش مباش ز خاک آفریدندت آتش مباش سعدی
5- لحن روایی داستانی: این لحن همه ی حکایات، قصه ها و داستان های دیگر را در بر می گیرد. آرام به پیش می رود و به تناسب موضوع نویسنده، می تواند الحان دیگری را هم بپذیرد.
به مجنون گفت روزی عیب جویی که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گر چه در چشم تو حوریست به هر جزوی ز حسن او قصوریست
ز حرف عیبجو مجنون برآشفت در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیدهٔ مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است کزو چشمت همین بر زلف و روی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو تو ابرو، او اشارتهای ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خونست تو لب میبینی و دندان که چونست
کسی کاو را تو لیلی کردهای نام نه آن لیلیست کز من برده آرام
اگر میبود لیلی بد نمیبود ترا رد کردن او حد نمیبود وحشی بافقی
کبوترهای من استادشفیعی کدکنیهمسایه ی من، سایه و سِرگینشان را روز و شب می دید وز پنجره، هر روز می غرّید.
یکبار هم از بُرجِ زهرِ مارِ خود بیرون نکرد او سر تا بنگرد آن سُرخ را در فرّه ی فیروزه فام صبح
یا رَفرَفه ی پروازشان را بشنود در پشت بام صبح. می گفتم: آن بالا، ببین در آبیِ بی ابر آن طوقیَک را، در طوافِ صبح، در پرواز!
آن سینه سرخان را ببین، در آن سماعِ سبز! بالیدن آمالشان را بالشان را، بین! آن وَجدها و شورها و حالشان را بین!
آن شامگاهان، نغمه ی قوقو سرودن ها بقر بقوها، دُم کشیدن ها در طشتِ آبِ پشت بام و صبح، تن شستن و در آفتابِ بامدادی پرگشودن ها.
اما، همسایه ی من، سایه و سرگینشان را روز و شب می دید و زپنجره، هرلحظه، می غرّید.
روزی، سرانجام، آن نگاهِ چرک مرده چیره شد، ناچار بُردم به شهری دورشان، و آنجا رها کردم مُردَم به دست و پای، در آن لحظه ی بدرود در بازگشتن، آه! با روحم نمی دانی چها کردم؟
وقتی شکسته، خسته و بگسسته از هستی باز آمدم، دیدم بسیار دور از باورِ من، در همین نزدیک خیلِ کبوترهام، پیش از من، در آن غروب روشن و تاریک، جمعی نشسته رویِ پاساره،جمعی به روی آغلِ در بسته شان، خالی.
و آن طوقیَک، بر اوج در طوافِ بامِ خانه، در طیفی ز تنهائیش می پرد.
همسایه ی من، خصم هر زیبایی و آزرم، آنجا کنارِ پنجره، با خشم و هم باچشم، می غرّد.
در زیرِ آواری ز حیرانی شدم، ویران وان دَم که در آن واپسین فرصت، براشان،اشک ها و دانه افشاندم.
با خویش می گفتم: چه زیبایی و آزرمی در پویه و پروازِ این سِحر آفرینان است! که روح را در جویبارانِ زلال خویش، می شوید.
یارب زبون باد و زیانکار، آن نگاهی کاو، غیر از گناه و فضله، زیرِ آسمان، چیزی نمی جوید." استاد محمدرضا شفیعی کدکنی(م.سرشک)
6- لحن تغزلی یا عاطفی: گسترده ترین حوزه ی ادبیات است و در نهایت لطافت و ظرافت ادا می شود. در جایی که باید شدت احساس خویش را نشان دهیم، کلام کشیده و خوش آهنگ بیان می گردد. جای تکیه بستگی به مقصود خواننده دارد.جوشانده ای بیار
جوشانده ای بیار و برایم دوا بریز افتادم از نفس! به اتاقم هوا بریز
عطر صدای نازک خود را به روی من از لابلای پنجره ی نیمه وا بریز
در استکان خالی ام امشب نریز کم با حکم قلب عاشق فرمانروا بریز
تا از خودم تهی شده از عشق پر شوم در ذره ذره ام قدحی را سوا بریز
این بینوا بریده از اصل وجود خویش در بندبند این نی تنها نوا بریز
محمدرضا حسینی مود
که هستی من را بهانه ای
چون رودخـــــــانه ای که بســــی پرترانه ای چون باغ گل پراز سخـــــــن عاشقانه ای
دل شد اســــــــیر آن نگـــــه آهــوانه ات ای نازنیـــن که هستــی من را بهانه ای
در گوشه گوشه گوشه ی قلـــبم بیا ببین از یاد توســــت نغمه و شعر و تــــــرانه ای
دارم سوالی از تو و آن این که دیــــده ای مرغی پرد بدون ســـــــبب سوی دانه ای؟
یا رهروی که خســته دل و تشـــنه لب بود از جویبار و چشـــمه نجوید نشــــانه ای؟
من مانده ام که تشنه به دنبال چشمه اس یا چشمه تشنه جوست زهر سوکرانه ای
دانه است آن که عاشق مرغ است یا که مرغ درعشق دانه گشته به عالم فسانه ای؟!
فرقی نمی کند منم آن تشـــنه چشــمه تو دریابــم ای که هیچ زمن تو ســــــوا، نه ای
من آن پرنده دانه تو عشـــق تو دام و مـــــن این دام را گـــزیده به هر آشـــــــــــیانه ای
علیرضا مجیدی کدکنی-مهرماه ۸۹
7- لحن حماسی: این گونه متون در نهایت صلابت، استحکام و بسیار پر طنین و پر طمطراق ادا می شود. خواننده باید بکوشد تا مخاطبش را به شجاعت وادارد و اورا به هیجان آورد. قافیه و ردیف در شعر حماسی تکیه گاه کلام است و با طنین بیشتری ادا می شود. حرف چرخشی - ر- بخصوص اگر مشدد باشد پرفشار و کوبنده تلفظ می شود. شاهنامه عالی ترین نمونه حماسه است.
ز گفتار دهقان یکى داستان بپیوندم از گفته باستان
ز موبد برین گونه بر داشت یاد که رستم یکى روز از بامداد
غمى بد دلش ساز نخچیر کرد کمر بست و ترکش پر از تیر کرد
سوى مرز توران چو بنهاد روى چو شیر دژاگاه نخچیر جوى
چو نزدیکى مرز توران رسید بیابان سراسر پر از گور دید
بر افروخت چون گل رخ تاج بخش بخندید و ز جاى برکند رخش
بتیر و کمان و بگرز و کمند بیفگند بر دشت نخچیر چند
ز خاشاک و ز خار و شاخ درخت یکى آتشى برفروزید سخت
چو آتش پراگنده شد پیل تن درختى بجست از در بابزن
یکى نره گورى بزد بر درخت که در چنگ او پرّ مرغى نسخت
چو بریان شد از هم بکند و بخورد ز مغز استخوانش برآورد گرد
بخفت و بر آسود از روزگار چمان و چران رخش در مرغزار
سواران ترکان تنى هفت و هشت بران دشت نخچیرگه برگذشت
یکى اسپ دیدند در مرغزار بگشتند گرد لب جویبار
چو بر دشت مر رخش را یافتند سوى بند کردنش بشتافتند
گرفتند و بردند پویان بشهر همى هر یک از رخش جستند بهر
چو بیدار شد رستم از خواب خوش بکار آمدش باره دستکش
بدان مرغزار اندرون بنگرید ز هر سو همى بارگى را ندید
غمى گشت چون بارگى را نیافت سراسیمه سوى سمنگان شتافت
همى گفت کاکنون پیاده دوان کجا پویم از ننگ تیره روان
چه گویند گردان که اسپش که برد تهمتن بدین سان بخفت و بمرد
کنون رفت باید به بیچارگى سپردن بغم دل بیکبارگى
کنون بست باید سلیح و کمر بجایى نشانش بیابم مگر
همى رفت زینسان پر اندوه و رنج تن اندر عنا و دل اندر شکنج
8- لحن توصیفی: توصیف یعنی وصف کردن و بیان جزئیات و ویژگی ها و یا آوردن صفات و قیدهای حالت پیاپی برای چیز هایی که قرار است برای شنونده بازگو کنیم. یا استفاده از جان بخشیدن به اشیا که در این هنگام نویسنده یا شاعر همه چیز را زنده و مانند انسان می بیند و کارها و گفته ها و حرکات یا اعضای انسانی را به آن ها می بخشد. در واقع توصیف طبیعی ترین متن خوانشی است که با رعایت سجاوندی خوانده می شود.
دریا
استاد محمود کیانوش
هرکجا چشم میرود آب است
از افق تا افق همه دریاست
آب آیینهای است پهناور
صورت آسمان در آن پیداست
• • • • •
خندهی گرم و روشن خورشید
بر تن سرد آب میریزد
موج از پشت موج میآید
موج در پیش موج میخیزد
• • • • •
میکشد آب دامنش را نرم
بر تن پاک ماسههای کبود
میبرد لذت از نوازش آبساحل بیخیال خواب آلود
• • • • •
دست دریا به گردن خورشید
سینهریز صدف میآویزد
شاخهی موج بر تن ساحل
از کف خود شکوفه میریزد
• • • • •
میشوم شاد و میزنم غوطه
مثل ماهی میان زلال آب
آسمان دلگشا و دریا رام
زندگی مهربان و من خوشحال
آشیان متروک
استاد شفیعی کدکنی
همه ایوان و صحن خانه خاموش
همه دیوارها در هم شکسته
به هر طاقش تنیده عنکبوتی
به روی سقف گرد غم نشسته
چنین ویرانه افتاده ست و بی کسخدایا این همان کاشانه ی ماست ؟
درین تنهایی بی آشنایش
مگر تصویری از افسانه ی ماست ؟
غریب افتاده در آن پای دیوارملول و زار و عریان داربستی
بر آورده ست سوی آسمان ها
به نفرین سپهر پیر دستی
در اصطبلش ستور شیهه زن کو ؟تنورش مانده بی آتش زمانی ست
نمانده تن درین تنهایی تلخ
که خود افسرده از خواب گرانی ست
به روز اینجا نمانده های و هویی
دریغا مانده از آن روزگاران
شکسته بر کنار دف سبویی
در اینجا زادم از مادر زمانیمرا این خانه مهد و آشیان است
نخستین آسمانی را که دیدم
خدا داند که خود این آسمان است
چه شب ها مادرم افسانه می گفتاز آن گنجشک آشی ماشی و من
به رویاهای شیرین غرقه بودم
نشسته محو گفتارش به دامن
چه شبهایی که رویا زورقم راکنار زورق مهتاب می راند
دو گوشم بر ترانه ی، دلنشینی
که تنها دختر همسایه می خواند:
" ستاره سر زد و بیدار بودُمدِپای رخنه ی ویوال بودُم
دپای رخنه ی دیوال حَولی
هنو در انتظار یار بودُم " *
چه روزانی که با طفلان همسالبه کوچه اسب چوبی می دواندم
به زیر آفتاب بامدادان
به روی بام کفتر می پراندم
تهی افتاده اینک آشیان شانبه سان پیکری بی زندگانی
کبوترها همه پرواز کردند
به رنگ آرزو های جوانی!
دماوند
ای دیو سپید پای در بندای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله خود
ز آهن به میان یکی کمر بند . . . بهار
علاوه بر لحن های ذکر شده، می توانیم به لحن تعزیه و سوگواری،لحن طنز، لحن جد و لحن مناظره یا سوال و جواب و لحن کودکانه نیز اشاره کنیم. البته باید این نکته را در نظر داشته باشیم که به هنگام خوانش متون چه نظم و چه نثر نه تنها هر متن خوانش و لحن خاصی را به فراخور پیام و معنی طلب می کند، بلکه هر بند و حتی هر جمله و هر واژه( به لحاظ بار معنایی که دارد) لحن خود را دارد و ممکن است در یک شعر یا متن به تناسب انواع و اقسام لحن ها به کار گرفته شود.
رگبار مرگبار تگرگ آمد ه ست و باغ
از این هجوم وحشی تاتاری شگفت
مبهوت مانده باز دهان و دریده چشم
گوید که وای وای!
بر شاخه ها نمانده دگر برگ و میوه ای
باغ از شکوه خالی و زین ماتم بزرگ
آید زهر کرانه به گوش از پرندگان
همراه گریه نغمه به آوای های های!
از آن میان پرنده ی غمگین و خسته ای
که کار او زگریه گذشته ست وناخوش است
وز بهر ناله نیز ندارد توان و نای
بسته ست چشم خویش و چنین فرض می کند
این جا بهشت دلکش رویایی من است
غم نیست غصه نیست تگرگی و مرگ نیست
این جاست نغمه ها همه زیبا و دلربای
او را چه می شود که چنین فکر می کند؟!حال آن که روی شاخه ی خشکی گرفته جای!
علیرضا مجیدی کدکنی
سیب سرخ را بگیر بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین کاین اشارت زجهان گذران ما را بس «حافظ»
سربه روی شانه های همدگر نهاده اند
ازدو سو درخت های کوچه باغ
هرطرف نگاه می کنی، باغ وسبزه است
دلربا و دلپذیر
جویبار هم ترانه سرنموده است
پرشتاب تر زمن، می رود به سوی باغ
محو این همه شکوه و عشق
می روم در امتداد این مسیر
سیب سرخ دلکشی به روی آب
همچنان که رقص می کند، وَ تند می رود
می کشد نگاه من به سوی خویش
می کند اسیر
ناگهان زروی شاخه ی درخت
سارکی چنین به من کند خطاب:
« لحظه های نازنین عمر توست
این گذار آب پرشتاب
سیب سرخ هم جوانی تو بود
رفت و می رود
سیب سرخ را بگیر!».
علیرضا مجیدی کدکنی- آبانماه 91
زندگی یعنی همین،امّا . . .
با توام . . .
خاله مورچهه گفت:«وقتی که جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود؟!»
با تواَم گنجشکِ سرمستِ بهار، ای شادای که سرمستی، ز مستی می زنی فریاد
اندکی فکر زمستان باش، ای از هر غمی آزاد
چهچهِ مستانه ات گیرا و شیرین است
باغ می رقصد از این موسیقی یکدست
نغمه ات را هدیه ی برتر شمارد بهر یاران، باد
خوب می دانم که هست «این» زندگی زیبا
زندگی یعنی همین، یعنی همیــن، امّــا
روزگاران می کند هر شاد بی اندیشه را، ناشـــاد
اندکی فکر زمستان باش، ای سرمست
تا نگردد قطع، این موسیــقی یکـدست!
«علیرضا مجیدی کدکنی»
- ۹۳/۰۸/۲۱