گروه اسمی _ وابسته های اسم بخش اول
- ۰ نظر
- ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۵:۵۱
یکی از غلط های بسـیار رایج املایی، در کاربرد درسـت و به جای این دو واژه قرار دارد.
گذاشتن و گزاردن
مانند: قانون گذار، بنیان گذار، نمازگزار، خدمت گزار و... .
نخست باید دانست که نوشتن این دو فعل به صورت گزاشـتن و گذاردن نادرست اسـت و درسـت آن ها همان گذاشـتن و گزاردن اسـت.
گذاشـتن به معنی قرار دادن چیزی به طور عینی و مشـهود در جایی اسـت؛ و مجازاً نیز به معنی پی انداختن، وضع کردن و بنیاد نهادن چیزی است.
عینی و مشهود: "او کتاب را در قـفـسـه گذاشـت."
مجازاً: مانند قانون گذار که کسی اسـت کـــه قانون را وضع می کند یا بنیان گذار که چیزی را تاسیس می کند، یا نام گذاری که وضع کردن نام برای چیزی است.
گزاردن را نیز می توان در دو معنی کلی به شـرح زیر خلاصه کرد:
1- به معنای "به جا آوردن"، "ادا کردن"، "انجام دادن".
مثلاً نماز گزاردن یعنی "ادا کردن نماز"، یا وام گزاردن یعنی "ادا کردن وام"، بنا براین وام گزار درسـت اسـت نه وام گذار.
به همین ترتیب باید نوشـت: حج گزار، خراج گزار، سپاس گزار، شکرگزار، خدمت
گزار، حق گزار، پاسخ گزار، مدح گزار، پیغام گزار، گله گزاری، خبرگزاری،
کارگزار( اجرا کننده وانجام دهـنده ی کار )، پیغام گزار( کسی که پیغام را
باز گو می کند یا پیغام را می آورد) و...
2- به معنای "برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر، یا از نظامی به نظام دیگر اسـت":
بنابراین برابر اسـت با ترجمه کردن و گزارنده و گزارش، به معنای مترجم و ترجمه است.
خواب گزاری نیز یعنی " تعبیر خواب" و خواب گزار یعـنی تعبیرکننده خواب ( معبر) و اصطلاحات دیگری همچون گزارشـگر.
در لینک بالا تمامی نکات اصلی فارسی هشتم گنجانیده شده
فایل زیر حاوی 35 صفحه جزوه تمامی ارایه های دوره اول متوسطه هفتم هشتم و نهم می باشد
دریافت
حجم: 504 کیلوبایت
روز و روزگاری توی ده و دیاری
بود آقای نجاری که جمع می کرد ، چوب با گاری
اوستا قلی نجّار ده آدمی بود ، خیلی ساده
یک روز که چوب رو می برید یک تکّه از چوبه ، پرید
رفت تو چشم اوستای ما داد قلی رفت به هوا
آی چه کنم؟وای چه کنم؟ چه خاکی من به سر کنم؟
کشون کشون ، دوون دوون رسید میون کوچه شون
نمی دونست چیکار کنه درد چشمو دوا کنه
یادش اومد که همسایش درمون می کرد تو باغ وحش
درد چشم هر حیوونی خیلی راحت به آسونی
دوید دوید زودی رسید در می زد و پا می کوبید
آی دُکی جون کمک کنید چشم منو دوا کنید
از اون طرف توی خونه اومد صدای صاحبخونه
چیه ؟چی میگی ؟ زود بیا تو درمون کنم من درداتو
این معجونه ساخت منه بزن ببین ، چه میکنه
اوستا قلیه سادمون زد به چشش از اون معجون
یک روز گذشت ، دو روز گذشت یک هفته و یک ماه گذشت
چشای اوستا نجّاره ضعیف شدن به کباره
دنیا براش تار شد سیاه و آوار شد
نجاری شو رها کرد قشقلقی به پا کرد
رفت خونه ی قاضی ده تا مشکل رو توضیح بده
جنابِ قاضیِ شکور برس به دادِ منِ کور
دکتره با دوز و کلک زده به زخم من نمک
به جای درمون چِشَم نگفت بهم که کور می شم
قاضیه فهمید که دکتره دکتره شیر و شتره
خنده ای کرد با اشاره به اوستا قلی نجّاره
گفت اگه تو می فهمیدی که مثل حیوون نبودی
می رفتی پیش یک پزشک نه خونه ی یک دام پزشک
جزای فرد ساده لوح همین بسِ ، دیگه برو
کاری از گروه تفاهم(کیمیا الوند،نازنین
حسینی،مهناز رضاقلی نژاد،سهیلا شهانی،ساجده کردی)،دانش آموزان پایه نهم،دبیرستان
فرزانگان
حکایت زیر را بخوانید و به زبان ساده باز نویسی کنید
شخصی به عیادت مریضی رفت . بسیار بنشست و نقل ها گفت و در آخر از مریض پرسید : از چه درد می نالی ؟ بیمار گفت : از زیاد نشستن تو
حکایت شده است که شخصی به عیادت مریضی رفت و مدتی طولانی نزد او نشست و سخن بسیار گفت و از بیماریش پرسید.
مریض بیماری اش را با او گفت و بیماری اش مقداری خطرناک بود.
این عیادت کننده فریادی کشید: آه! فلان دوست من به این بیماری مبتلا بود و از آن درگذشت و فلان دوست برادرم از این بیماری در بستر بود و بود تا این که مرد و فلان همسایه دامادم به این مرض مبتلا بود و فوت کرد و مریض که به او گوش میداد٬ نزدیک بود که منفجر شود. وقتی این شخص از سخنانش فارغ شد و خواست بلند شود٬ رو به بیمار کرد و گفت: هان!
با من کاری نداری؟ بیمار گفت: بله وقتی بیرون رفتی دوباره نزد من نیا
همان طور که می دانیم در کتاب آموزش مهارت های نوشتاری پایه های هفتم وهشتم بخش هایی با عنوان:حکایت نگاری و مثل نویسی آمده است که باید در هر دو مورد به گسترش موضوع و باز نویسی متن(شاخ و برگ دادن به نوشته و حفظ انسجام آن) پرداخت.
این تلاش در کلاس انشا و در حضور دوستان در فضایی آرام همراه با سکوت و تفکر انجام می شود.
نگارش های زیر حاصل اندیشه و تفکر دانش آموزان خلاق کلاس انشاست. البته نوشته های دیگر دوستان در روز های دیگر در وبلاگ ثبت خواهد شد.
حکایت نگاری صفحه 32 انشای هشتم
اصل حکایت از گلستان سعدی:
مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار (دام پزشک) رفت که دوا کن بیطاراز آنچه در چشم ستوران(چارپایان) می کرد در دیده ی او کشید و کور شد.حکومت(شکایت) به داور بردند.
گفت: "بر او هیچ تاوان (جُرم) نیست؛اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی".
گسترش حکایت با قلم دانش آموزان خلاق به شکل زیبا
نوشته ی زینب فهامی هشتم شش
مردکی ساذه لوح و ناقص العقل به نام حیف نون روزی در چشمش گرد و غبار رفت و او
گوش پاک کنی را که روز قبل هنگامی که از حمام آمده بود،استفاده کرده بود ، داخل
چشمش کرد و چشم درد گرفت وکاسه ی چه کنم چه کنم دستش گرفت.
سپس کمی فکر کرد و گفت باید نزد چشم پزشک بروم. او با امید بهبود درد چشمش
شال وکلاه کرد و از خانه بیرون رفت
نا این که فرد سفید پوشی را دید و به گمان آن که
دکتر است نزد او رفت. سپس از مرد سفید پوش شغلش را پرسید و مرد سفید پوش
در جواب به دکتر گفت که من دامپزشک هستم.
حیف نون با خودش گفت حیوان ها چشم دارند من هم چشم دارم. همه ی ما را نیز
خدا آفریده پس تفاوتی میان من و حیوانات در علاج چشم درد نیست بنابراین از
دامپزشک خواست تا دارویی را که برای گاو و گوسفندان استفاده می کند برای او نیز
تجویز کند تا بهبود یابد. دامپزشک هم غافل از همه جا دارویی را در چشم حیف نون
ریخت و او به جای بهبود برای همیشه چشم از دیدن تصاویر این دنیا بست و کور شد.
حیف نون پیش قاضی رفت و داد و هوار کرد که بیطار مرا کور کرده است.
قاضی گفت کار او این است که اگر کسی به او مراجعه کرد او را درمان کند و همیشه
حیوانات را پیش دامپزشک می برند و گناه از او نیست بلکه اینجور که از شواهد
پیداست تو خود را هم رده ی خری فرض کرده ای و پیش بیطار رفته ای ،غافل از این
که :
کار هر کس نیست خرمن کوفتن گاو نر می خواهد و مرد کهن
برای علاج چشمانت به دامپزشک مراجعه کرده ای . قاضی به عنوان حسن ختام
گفته هایش رو کرد به حیف نون و گفت تا این لحظه از عمرت خری بوده ای و مثل خران
زندگی کرده ای از الآن نیز تا انتهای عمرت همانند موش کور زندگی کن و ضمن تنوع،
تجربه ی جدیدی کسب کن.
حیف نون مابقی عمرش را سپری کرد و عمرش به پایان رسید و روز محشر به پا شد.
ندا آمد که همه ی حیوانات به بهشت بروند.
حیف نون هم دنبال حیوانات دیگر راهی بهشت شد که ندا آمد :
حیف نون تو چرا می روی؟ حیف نون جواب داد هه!!! زرنگی؟؟!! تا توی دنیا بودم بهم
می گفتن خر ؛حالا که به اینجا رسید شدم آدم؟!
دوباره ندا آمد که تا حالا این قدر قانع نشده بودی. بهشت بر تو گوارا باد ای حیف نون خر!!!