مشق فارسی دوره اول متوسطه

نکاتی در خصوص ادبیات فارسی دوره اول متوسطه

مشق فارسی دوره اول متوسطه

نکاتی در خصوص ادبیات فارسی دوره اول متوسطه

مشق فارسی دوره اول متوسطه

این وبلاگ با همکاری خانم معصومه ترکمان از مدرسه فرزانگان نهاوند مدیریت می شود و در خصوص مطالبی برای استفاده دانش آموزان دوره اول متوسطه می باشد

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان
آخرین نظرات

زیبا نوشته های دانش آموزان خلاق با موضوع حکایت نگاری

معصومه ترکمان | شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۴۶ ب.ظ

همان طور که می دانیم در کتاب آموزش مهارت های نوشتاری پایه های هفتم وهشتم بخش هایی با عنوان:حکایت نگاری و مثل نویسی آمده است که باید در هر دو مورد به گسترش موضوع و باز نویسی  متن(شاخ و برگ دادن به نوشته و حفظ انسجام آن) پرداخت.

این تلاش در کلاس انشا و در حضور دوستان در فضایی آرام همراه با سکوت و تفکر انجام می شود.

نگارش های زیر حاصل اندیشه و تفکر دانش آموزان خلاق کلاس انشاست. البته نوشته های دیگر دوستان در روز های دیگر در وبلاگ ثبت خواهد شد.

 


حکایت نگاری صفحه 32 انشای هشتم


اصل حکایت از گلستان سعدی:

مردکی را چشم درد خاست پیش بیطار (دام پزشک) رفت که دوا کن بیطاراز آنچه در چشم ستوران(چارپایان) می کرد در دیده ی او کشید و کور شد.حکومت(شکایت) به داور بردند.

گفت: "بر او هیچ تاوان (جُرم) نیست؛اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی". 

 

 

 

گسترش حکایت با قلم دانش آموزان خلاق به شکل زیبا

 

نوشته ی زینب فهامی هشتم شش


مردکی ساذه لوح و ناقص العقل به نام حیف نون روزی در چشمش گرد و غبار رفت و او

گوش پاک کنی را که روز قبل هنگامی که از حمام آمده بود،استفاده کرده بود ، داخل

چشمش کرد و چشم درد گرفت وکاسه ی  چه کنم چه کنم دستش گرفت.

سپس کمی فکر کرد و گفت باید نزد چشم پزشک بروم. او با امید بهبود درد چشمش

شال وکلاه کرد و از خانه بیرون رفت


نا این که فرد سفید پوشی را دید و به گمان آن که

دکتر است نزد او رفت. سپس از مرد سفید پوش شغلش را پرسید و مرد سفید پوش

در جواب به دکتر گفت که من دامپزشک هستم.

حیف نون با خودش گفت حیوان ها چشم دارند من هم چشم دارم. همه ی ما را نیز

خدا آفریده پس تفاوتی میان من و حیوانات در علاج چشم درد نیست بنابراین از

دامپزشک خواست تا دارویی را که برای گاو و گوسفندان استفاده می کند برای او نیز

تجویز کند تا بهبود یابد. دامپزشک هم غافل از همه جا دارویی را در چشم حیف نون

ریخت و او به جای بهبود برای همیشه چشم از دیدن تصاویر این دنیا بست و کور شد.

 حیف نون پیش قاضی رفت و داد و هوار کرد که بیطار مرا کور کرده است.

قاضی گفت کار او این است که اگر کسی به او مراجعه کرد او را درمان کند و همیشه

حیوانات را پیش دامپزشک می برند و گناه از او نیست بلکه اینجور که از شواهد

پیداست تو خود را هم رده ی خری فرض کرده ای و پیش بیطار رفته ای ،غافل از این

که :

کار هر کس نیست خرمن کوفتن            گاو نر می خواهد و مرد کهن

برای علاج چشمانت به دامپزشک مراجعه کرده ای . قاضی به عنوان حسن ختام

گفته هایش رو کرد به حیف نون و گفت تا این لحظه از عمرت خری بوده ای و مثل خران

زندگی کرده ای از الآن نیز تا انتهای عمرت همانند موش کور زندگی کن و ضمن تنوع،

تجربه ی جدیدی کسب کن.

حیف نون مابقی عمرش را سپری کرد و عمرش به پایان رسید و روز محشر به پا شد.

ندا آمد که همه ی حیوانات به بهشت بروند.

حیف نون هم دنبال حیوانات دیگر راهی بهشت شد که ندا آمد :

حیف نون تو چرا می روی؟ حیف نون جواب داد هه!!! زرنگی؟؟!! تا توی دنیا بودم بهم

می گفتن خر ؛حالا که به اینجا رسید شدم آدم؟!

دوباره ندا آمد که تا حالا این قدر قانع نشده بودی. بهشت بر تو گوارا باد ای حیف نون خر!!!

  • معصومه ترکمان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی